ماهانماهان، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

ღღ نازدار مامانش ღღ

آخرین پست 90

  سال ٩٠ با تمام روزای خوب و بدی که داشت تموم شد سالی که برام اتفاقهای خوب و بدی زیادی داشت سالی که دوستان زیادی پیدا کردم که یکی از یکی بهتر و مهربونترن با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد، برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت روزهایمان بهاری و بهارمان جاودانه باد یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند   یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا...
28 اسفند 1390

تولد هامان عزیزم ..........

هامان جون چه خوب شد که به دنیا آمدی و چه خوب تر که دنیای مامان و بابا شدی تولدت مبارک ای گل گلدون من هزار سال زنده باشی میلادت ای عزیز تر از جـان خجسته باد! در مقـدمت غــزل به ترنم، نشسته باد! …….تولد تو مــــبارک! بروی تو دروازه های غم به چنین روز بسته باد! تولد تولد تولدت مبارک   مبارک مبارک تولدت مبارک   بیا یه آرزو کن ؛بعدش شمعاتو فوت کن   ...
27 اسفند 1390

آخرین روزای سال 90.........

   من روزای آخر سال رو خیلی خیلی دوست دارم همه تو جنب و جوشن که کارهاشون رو تموم کنن  خدایی روزای قشنگیه .......  و اما بعد از قرنی ما هم صاحب ماشین شدیم    و ماهانی حسابی ذوق میکرد انشاالله اگر خدا بخواد میریم شیراز سفره هفت سین منو امسال سمانه جون (زن داداشم ) درست میکنه جا داره حسابی ازش تشکر کنم و اما چهارشنبه سوری سه تایی رفتیم تا سر کوچه وای چه خبر بود انگار که جنگ شده بود از هر طرف یه صدایی میومد البته اشتباه کردیم خیلی خیلی خطرناک بود ماهان یه کم از صداها می ترسید ولی از آتیش و آبشار و چیزای دیگه که اسمشون رو نمیدونم خوشش اومده بود و میخندید ........ بیا ...
25 اسفند 1390

خرید کردن با ماهانی شیطون....

    برای خرید من و ماهانی با هم رفتیم بیرون یه کم سخت بود کلا از وقتی ماهان بدنیا اومده خیلی خیلی کم پیش کسی گذاشتمتش همیشه با خودم بردمش میگم نکنه یه وقتی مزاحم کسی باشه بله با هم رفتیم پاساژ آکسفورد تو خیابان جمهوری و بیشتر خریدهات و اونجا کردیم دوتا شلوار جین ،یه پیرهن مردونه که خیلی بهت میاد چند دست لباس تو خونه ،دو تا بلوز ،چند جفت جوراب ،یه جفت کتونی  خوشگل ،و شورتهای بن تن ،بلوز بن تن ،سویشرت اسپرت  هر سال خیابان بهار هم میرفتم و کلی باهات درگیر میشدم آخه سر پاساژ از این فیلها و قطارهایی داره که پول میندازی توش تکون میخوره یه بار که سوار میشدی پیاده هم نمی شدی بازم میخواستی ولی خدارو شکر ...
16 اسفند 1390

بی حوصله بودن مامانی ........

گاهی دلم می خواهد از همه فرارکنم بروم به آنجا که هیچ کجا نیست و دو دستی ، تنهایی ام را بچسبم و قلم و کاغذم را و بنویسم از تنهایی از عشق برای دلم شاید کمی آرام گیرد... سلام به همه دوستای خوب و مهربونم مدتی میشه که حس نوشتن ندارم و اصلا سراغ نت نمی اومدم هر چی که به سال جدید نزدیک میشه بدتر میشم دوست ندارم که عید بیاد ولی مگه میشه که زمان رو متوقف کنم ای کاش میشد ........چطوری سال جدید رو بدون حضور پدرم شروع کنم ،چطور جای خالیشو ببینم ،هر وقت میرم پیش زن بابام ماهان قاب عکس بابام رو بر میداره و بوسش میکنه و میگه خدا بابا جونو بیامرزه هر چی که میگذره نبود پدرم ر...
14 اسفند 1390

*♥* تولد رئیس جمهور خوش تیپ*♥*

  یه کیک خیلی خوش طعم ، با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزار سال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن علی جونم تولدت مبارک فوووووووت ..... فووووووووت .... فوووووووت ..... فووووووووت ... فوووووووت .... بیا شعما رو فوت کن !!! تولدت مبارک !!! امروز با شکوهترین روز هستیست روزی که آفریدگار تو را به جهان هدیه داد و من میترسم به تو تبریکی بگویم که شایسته تو نباشد به زمین خوش آمدی فرشته ی مهر و زیبایی تولدت مبارک ...
5 اسفند 1390

خونه تکونی من و ماهان

چند روزی میشه که خونه تکونی رو با ماهانی شروع کردیم اونم چه خونه تکونیی ....... بابایی که اصلا در این زمینه کمک نمیکنه تازه من و ماهان کتاباش رو جابه جا کردیم ... قالیچه کوچیک آشپزخونه رو جمع کرده بودم که بشورم ماهانی اومد گفت مامانی آخه اینو برای چی جمع کردی گفتم کثیفه گفت :گتم اینو کسیب نکن گفتم ببخشید گفت :خواش میکنم ماهان هم تو این اوضاع و احوال شلوغ کاریش گل کرده بود و هر کاری که دوست داشت میکرد هر چی که تو اتاقش بود بیرون آورده بودو داشت بازی میکرد منم گیج شده بودم داشتم گردگیری میکردم که گفت مامانی خسته شدی بیا استراحت کن حواسم نبود دستم خورد به بخار...
3 اسفند 1390
1